گنجور

 
کوهی

جمالش را جلال آئینه دار است

جلالش را جمال آئینه دار است

خود است آئینه خود در حقیقت

بهر صورت از این رو آشکار است

یکی گردد دو صدر ره می شماری

یکی باشد عددها بی شمار است

سفید و سرخ و زرد و سبز و اسود

ز یکدست است ونقش یک نگار است

سواد الوجه دل شد خال آن ماه

ز زلف و روی او لیل و نهار است

ز یک آب است بستان سبز و خرم

صباحی گفت گلها عین خار است

چو گفت او کل یوم هو فی الشان

نمی دانم که کوهی در چه کار است