گنجور

 
کوهی

از شمع ماه روی تو پر زیور آفتاب

در مشعل فلک بمثل اخگر آفتاب

خورشید لایزال ز لاشرق چون بتافت

گشتند ذره ها همه مه پیکر آفتاب

از آب و رنگ لعل لب آب دار تو

دارد بجام لعل می انور آفتاب

هر جا قدم نهد صنم مه لقا روان

از خاکپای دوست برآرد سر آفتاب

از پرتو جمال تو ای پرتو اله

ذرات کاینات بسوزد در آفتاب

عشقت چو در دو کون خروسی بود سفید

چون آسمان و بیضه دراو اصفر آفتاب

از رشک روی ماه تو ای آفتاب جان

بیرون کشد ز جسم بشر جان در آفتاب

از آفتاب روی تو کوهی چو ماه شد

بخشد به آفتاب اکرم زیور آفتاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode