در تو حیرانم که چونم ساختی
چار عنصر را بهم پرداختی
وز دل و ز دیده ی ما ای حبیب
خویشتن را دیده و بشناختی
قلب مؤمن گفته عرش من است
آمنی و عرش را بنواختی
خود شراب و شاهد و ساقی شدی
زان چو شمعم در میان بگداختی
کوهیا روزی که قالب ساختند
سگ شدی واسب را می تاختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شکر طعم لبش بشناختی
از خجل بفسردی و بگداختی
گر نبودی کور زو بگداختی
گرمی خورشید را بشناختی
چون تو نفس خویش را بشناختی
مرکب معنی به صحرا تاختی
هرکه او نقش خوشی می ساختی
می شکستی باز و می انداختی
شب که از هر کار دل پرداختی
با حریفان نرد عشرت باختی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.