گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کوهی

برآمد آفتاب روی آن ماه

شب تاریک روشن شد سحرگاه

بزلف و روی خود آن مه شب و روز

نه تنها عشق بازد گاه و بیگاه

شبی در بزم بودم پیش ترسا

بت و زنار می گفتند الله

نظر کردم بتا قولی و فعلی

همی گفتند از دلهای آگاه

چو شیر روح شد در بیشه وصل

خلاصی یافتم از نفس روباه

بدان کوهی که کفر و دین واسلام

بهم رستند همچون دانه وکاه