گنجور

 
کوهی

مه ما هست چارده ساله

شد از او شیخ و شاب در ناله

آسمانسوخت ز آتش خورشید

هست در منقل جهان ناله

دل ز خال وصال او برداشت

محنت و درد عشق را ژاله

تا رسیدم بوصل آن مه دوش

بود خورشید و چرخ در ناله

کوهیا در سرای آن گل روی

آمد از سنگ و خاک او لاله