گنجور

 
کوهی

دلا از خویش شو پنهان و میرو

درون دیده چون انسان و میرو

برآور سر ز خاک جمله ذرات

چو خورشید فلک تابان و میرو

چو آن یار سبک روح مجرد

در آورد چشم این خلقان و میرو

چوعشق ذات پاک حی بیچون

چو ما عاشق شو و حیران و میرو

نداند غیر او او را دیگر کس

خدا را با خدا میدان و میرو

در آور باغ همچون ابروانش

روان شو در گل و ریحان و میرو

سحرگاهان حدیث درد خود را

چوبلبل پیش او میخوان و میرو

برا کوهی چو خورشید از پس کوه

حدیث من رانی خوان و میرو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode