گنجور

 
کوهی

خسبیده چند مانی در جامه خواب غافل

بر تو بخواند حضرت یا ایها المزمل

از خواب و خور حذر کن در جسم و جان گذر کن

باید همیشه باشی با وصل یار واصل

ازگفتگو چه حاصل کردار باید اینجا

بگذر ز علم و دعوی میباش مرد عاقل

قربان راه حق شو تا عید وصل یابی

هر لحظه نفس خود را بی تیغ ساز بسمل

شد حاصل حقیقت جان تو در دو عالم

یعنی صفات حق را هستی بذات حاصل

برداشتی امانت نفست خیانتی کرد

ز انرو خدای گفتت هم ظالمی و جاهل

سبحان من عرفناک ورد زبان اشیا است

دیوانه کی شناسد یا عقل و هیچ عاقل

چندانکه سیر کردیم در حکم حرف الله

جز حلقه دو زلفش روحم نساخت منزل

در سیر شام اسری ما زاغ می شنیدیم

جانم بهر دو عالم زانرو بگشت مایل

بگذشتم از دو عالم در قید خویش ماندم

آمدند از حضرت کز غیر ما چه حاصل

فعل و صفات و اسما در کوهی است ظاهر

انسان کسی بود او کز ذات هست کامل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode