گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کوهی

چون پریشان است زلف یار ما

جز پریشانی نباشد کار ما

او بهر صورت که بنماید جمال

هم بدان معنی بود اظهار ما

گفت آن خورشید مه رویان به بین

در دل هر ذره ی دیدار ما

گفتم او را من نیم جمله توئی

گفت آری ماگل و تو خار ما

گفت دانی آفتاب و ماه چیست

لمعه ی از روی پر انوار ما

یک شبی میگفت آن شمع طراز

سوختی از عشق آتش بار ما

او بود خورشید و ما چون سایه ایم

این بود ابحار و ثم الدار ما

ساغر می داد و ما را مست کرد

گفت کوهی فاش کن اسرار ما

 
 
 
مولانا

چون دو دل شد موسی اندر کار ما

گاه خصم ماست و گاهی یار ما

اوحدی

ای چراغ چشم توفان بار ما

بیش ازین غافل مباش از کار ما

هر زمانی در به روی ما مبند

گر چه کوته دیده‌ای دیوار ما

شکر آن که خواب می‌گیرد به شب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
کمال خجندی

گر به جستن یافت گشتی یار ما

غیر جویایی نبودی کار ما

گر شدی دیدار او دیدن به خواب

خواب جستی دیده بیدار ما

گر به داغش سینه زخمی یافتی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

از کرم بنواخت ما را یار ما

لاجرم بالا گرفته کار ما

جان فروشانیم در بازار عشق

تن چه باشد در سر بازار ما

آب چشم ما به هر سو می رود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه