گنجور

 
کمال خجندی

گر به جستن یافت گشتی یار ما

غیر جویایی نبودی کار ما

گر شدی دیدار او دیدن به خواب

خواب جستی دیده بیدار ما

گر به داغش سینه زخمی یافتی

یافتی مرهم دل افگار ما

کس دوای ما و درد ما نیافت

چند می جوید طبیب آزار ما

جان و سر در حلقه سودای او

گر به هیچ ارزد زهی بازار ما

هر حکایت کز لب او می کنیم

بوی جان می آید از گفتار ما

یار چون بشنید گفتارت کمال

گفت مولانائی و عطار ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

چون دو دل شد موسی اندر کار ما

گاه خصم ماست و گاهی یار ما

اوحدی

ای چراغ چشم توفان بار ما

بیش ازین غافل مباش از کار ما

هر زمانی در به روی ما مبند

گر چه کوته دیده‌ای دیوار ما

شکر آن که خواب می‌گیرد به شب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
شاه نعمت‌الله ولی

از کرم بنواخت ما را یار ما

لاجرم بالا گرفته کار ما

جان فروشانیم در بازار عشق

تن چه باشد در سر بازار ما

آب چشم ما به هر سو می رود

[...]

کوهی

چون پریشان است زلف یار ما

جز پریشانی نباشد کار ما

او بهر صورت که بنماید جمال

هم بدان معنی بود اظهار ما

گفت آن خورشید مه رویان به بین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه