گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

از کرم بنواخت ما را یار ما

لاجرم بالا گرفته کار ما

جان فروشانیم در بازار عشق

تن چه باشد در سر بازار ما

آب چشم ما به هر سو می رود

باز می گوید روان اسرار ما

منصب عالی اگر خواهی بیا

خاک ره شو بر در خمّار ما

از حباب و موج دریا آب جو

تا بیابی این همه آثار ما

جز یکی در هر دو عالم هست نیست

کس نکرد انکار بر اقرار ما

رند سرمستیم و با ساقی حریف

نعمت الله سید و سردار ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۷ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

چون دو دل شد موسی اندر کار ما

گاه خصم ماست و گاهی یار ما

اوحدی

ای چراغ چشم توفان بار ما

بیش ازین غافل مباش از کار ما

هر زمانی در به روی ما مبند

گر چه کوته دیده‌ای دیوار ما

شکر آن که خواب می‌گیرد به شب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
کمال خجندی

گر به جستن یافت گشتی یار ما

غیر جویایی نبودی کار ما

گر شدی دیدار او دیدن به خواب

خواب جستی دیده بیدار ما

گر به داغش سینه زخمی یافتی

[...]

کوهی

چون پریشان است زلف یار ما

جز پریشانی نباشد کار ما

او بهر صورت که بنماید جمال

هم بدان معنی بود اظهار ما

گفت آن خورشید مه رویان به بین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه