لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
کوهی

شمع روی تو دلمرا چو بجان میسوزد

آفتاب از دم آتش نفسان می سوزد

بحر از کریه ما در بصدف کرد آورد

لعل از یاد لبت در دل کان می سوزد

کام دل هیچکس از لعل تو هرگز نگرفت

نام آن لب همه را کام و زبان می سوزد

عکس خورشید رخش در دل دریا افتاد

از حرارت جگر آب روان می سوزد

پیش رخسار تو ای شمع سراپرده جان

همچو پروانه بیکدم دو جهان می سوزد

آتش روی تو تنها نه دل گل را سوخت

جان بلبل ز غمت نعره زنان می سوزد

گرچه رخسار تو در سنگ چو آتش جا کرد

تا نگویند که او چون دیگران می سوزد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

در فراق رخ یارم رگ جان می سوزد

بی تکلّف ز غمش جمله جهان می سوزد

خواستم شرح غم عشق تو دادن لیکن

زآتش دل نتوانم که زبان می سوزد

همچو گل خنده زنی صبحدمی بر حالم

[...]

حیدر شیرازی

باز ازین واقعه ما را دل و جان می‌سوزد

نه دل ما، که دل خلق جهان می‌سوزد

گوییا آتش دوزخ به جهان در زده‌اند

که دل مرد و زن و پیر و جوان می‌سوزد

چنگ در چنگ مغنی ز درون می‌نالد

[...]

صائب تبریزی

پایم از گرمی رفتار چنان می‌سوزد

که دل آبله بر ریگ روان می‌سوزد

وادی شوق چه وادی است که طفلی به هوس

گر کند مرکب نی گرم، عنان می‌سوزد

حرم عصمت میخانه چه دارالامنی است

[...]

قصاب کاشانی

نه همین زآتش عشقت دل و جان می‌سوزد

عشق روی تو به آنی دو جهان می‌سوزد

چون زند شعله تر و خشک نمی‌داند چیست

آتش عشق کز آن پیر و جوان می‌سوزد

چون چراغی که به فانوس بسوزد شب و روز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه