بیا نظاره کن، ای دل که یار میآید
ز بهر بردن جان فگار میآید
فراز مرکب ناز و سوار در عقبش
هزار شیفته بیقرار میآید
رسید نازک من، ای نظارگی، زنهار
ببند دیده، گرت دل به کار میآید
ز مستی ارچه به هر سوی میفتد، لیکن
ز بهر بردن دل هوشیار میآید
چه گردها که برآورده باشد از دلها
که فرق تا به قدم پرغبار میآید
دو دیده کاش مرا خاک آن زمین بودی
که نعل توسن آن شهسوار میآید
مرا که یاد کند، گر ز کوی او بروم
یکی اگر برود، صدهزار میآید
مکن به سرو سهی نسبت درخت قدش
ز سرو کی گل و غنچه به بار میآید
کنون بنال به زاری چو بلبلان، خسرو
که بهر ناله بلبل بهار میآید