گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گفتی دلت مرا شد و از من جدا نشد

گو شو از آن هر که شود، گر مرا نشد

خورشید من خیال تو از من گهی نرفت

مانند سایه ای که ز مردم جدا نشد

روزی صبا نرفت به کویت که هردمی

صد جان پاک همره باد صبا نشد

پرسی مرا که از چه چنین مبتلا شدی؟

آن کیست کو بدین ترا مبتلا نشد؟

بسیار داشتم دل آباد را خراب

مانا رها شود تپش من، رها نشد

در گردن من، آن همه خونها که می کند

خونریز ما که هیچ خدنگش خطا نشد

دی گرم راند رخش بسی دیده خاک گشت

بدبختیم که چشم منش زیر پا نشد

کردم میان خون جگر آشنا بسی

کان آشنای خون دلم آشنا نشد

چشم وصال نیست در این چون رضای دوست

شک خدا که حاجت خسرو روا نشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اسیری لاهیجی

حسن تو جلوه کرد و بعالم عیان شد

در جلوه جمال تو رویت نهان شد

آراست یار جلوه نام و نشان بخود

ناگه فکند رخت و دگر بی نشان شد

آئینه خواست یار که بیند جمال خویش

[...]

صائب تبریزی

یک دل ز ناوک مژه او رها نشد

این تیر کج ز هیچ شکاری خطا نشد

تسکین نداد گریه ما را شب وصال

از سنگ سرمه آب روان بی صدا نشد

ما را به بوریای گران جان چه نسبت است

[...]

قدسی مشهدی

هرگز مرا به کعبه ز دیر التجا نشد

یک حاجتم نماند که آنجا روا نشد

بختم فریب جلوه نیک‌اختری نخورد

فرقم زبون سایه بال هما نشد

در حیرت از شکستگی شیشه دلم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قدسی مشهدی
واعظ قزوینی

بی ترک مال، خنده بلب آشنا نشد

تا بر نخاست از سر زر، غنچه وا نشد

وفایی شوشتری

ای روزگار از تو به غیر از جفا نشد

کامی روا نکردی و کامت روا نشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه