از حال مات هیچ حکایت نمی رسد
در کار مات بیش عنایت نمی رسد
گویند بگسلد چو بغایت رسید عشق
جانم گسست و عشق بغایت نمی رسد
گمره چنان شده ست دلم با دهان تو
کش از کتاب صبر هدایت نمی رسید
بگذشت دوش زلف و رخت پیش چشم من
ماهی گذشت و شب به نهایت نمی رسد
از خون نوشته قصه دردت رسول اشک
هر روز در کدام ولایت نمی رسد
ای عقل، بگذر از سر خسرو که مر ترا
در کار اهل عشق کفایت نمی رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و غم عاشق است که از محبت و عشق به معشوق خود رنج میبرد. شاعر از حال خراب خود سخن میگوید و اینکه هیچ کس قادر به فهم وضعیت او نیست. او به بینیازی عشق اشاره میکند و میگوید که عشقش به حدی رسیده است که جانش گسسته است. دل او به شدت به معشوق وابسته شده و نمیتواند از این وابستگی رهایی یابد. همچنین نشان میدهد که علیرغم گذشت زمان و ورود مصیبتها، هنوز درمانی برای دردش وجود ندارد. شاعر در نهایت از عقل میخواهد که از خاطر خسرو عبور کند، زیرا در مسائل عاشقانه، عقل کافی نیست.
هوش مصنوعی: از وضعیت من هیچ خبری به کسی نمیرسد و کسی هم به من توجهی نمیکند.
هوش مصنوعی: میگویند اگر عشق به اوج خودش برسد، قطع میشود، اما در مورد من، عشق به اوج نرسید و جانم از آن جدا شد.
هوش مصنوعی: دل من به قدری گیج و سردرگم شده است که از زیر زبان تو نمیتواند نقشهای برای صبر و آرامش پیدا کند.
هوش مصنوعی: دیروز زلف و روی تو از پیش چشمانم گذشت، گویی که ماهی در حال عبور است و شب به انتها نمیرسد.
هوش مصنوعی: هر روز قصه درد تو را با اشکهای خود مینویسم، اما نمیدانم در کدام سرزمین این فریاد به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: ای عقل، از دغدغههای خسرو فارغ شو، چون در مسائل مربوط به عشق، به تو نیازی نیست و کاراییات به کمک نمیآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای روی تو چو روز دلیل موحدان
وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
ای من مقدم از همه عشاق، چون تویی
مر حسن را مقدم، چون از کلام قد
مکی به کعبه فخر کند، مصریان به نیل
[...]
ای روی تو چو روز دلیل موحدان
وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
ای من مقدم از همه عشاق چون تویی
مر حسن را مقدم چون از کلام قد
مکی به کعبه فخر کند مصریان به نیل
[...]
شاهی که روی او چو به مهتاب تاب داد
در گنبد تن از اسباب باب داد
سیماب فضل او چو بشخص عدو رسید
دشمن ز خون سینه بسیماب آب داد
هر روز رزم خنجر او بی کران بود
[...]
مسعود پادشاه جهان کامگار باد
بنیاد دین و دولت او پایدار باد
جاهش به فر و دولت و رایش به نور عدل
گیتی فروز باد و زمانه نگار باد
ای شاه تا بهار و خزانست در جهان
[...]
دولت موافقان تورا جاه و مال داد
گردون مخالفان تو را گوشمال داد
اخترشناس طالع مسعود تو بدید
ما را نشان ز فرّخی ماه و سال داد
بازی است دولت تو که او را خدای عرش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.