گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

از حال مات هیچ حکایت نمی رسد

در کار مات بیش عنایت نمی رسد

گویند بگسلد چو بغایت رسید عشق

جانم گسست و عشق بغایت نمی رسد

گمره چنان شده ست دلم با دهان تو

کش از کتاب صبر هدایت نمی رسید

بگذشت دوش زلف و رخت پیش چشم من

ماهی گذشت و شب به نهایت نمی رسد

از خون نوشته قصه دردت رسول اشک

هر روز در کدام ولایت نمی رسد

ای عقل، بگذر از سر خسرو که مر ترا

در کار اهل عشق کفایت نمی رسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

ای روی تو چو روز دلیل موحدان

وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد

ای من مقدم از همه عشاق، چون تویی

مر حسن را مقدم، چون از کلام قد

مکی به کعبه فخر کند، مصریان به نیل

[...]

ابوسعید ابوالخیر

ای روی تو چو روز دلیل موحدان

وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد

ای من مقدم از همه عشاق چون تویی

مر حسن را مقدم چون از کلام قد

مکی به کعبه فخر کند مصریان به نیل

[...]

قطران تبریزی

شاهی که روی او چو به مهتاب تاب داد

در گنبد تن از اسباب باب داد

سیماب فضل او چو بشخص عدو رسید

دشمن ز خون سینه بسیماب آب داد

هر روز رزم خنجر او بی کران بود

[...]

مسعود سعد سلمان

مسعود پادشاه جهان کامگار باد

بنیاد دین و دولت او پایدار باد

جاهش به فر و دولت و رایش به نور عدل

گیتی فروز باد و زمانه نگار باد

ای شاه تا بهار و خزانست در جهان

[...]

امیر معزی

دولت موافقان تورا جاه و مال داد

گردون مخالفان تو را گوشمال داد

اخترشناس طالع مسعود تو بدید

ما را نشان ز فرّخی ماه و سال داد

بازی است دولت تو که او را خدای عرش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه