باز این دلم خدنگ بلا را نشانه شد
وین زهر ماروش به سوی ما روانه شد
بیدار بخت ما که تو دیدی، به خواب رفت
وان عیشهای خوش که شنیدی، فسانه شد
عقلی که در فراخی عیشم رفیق بود
چون دید تنگی دل من بر کرانه شد
مرغی که آسمان قفس بود میهمان
بنگر قفس شکست و سوی آشیانه شد
آن سر که صوفیانه کلاهش گران نمود
بهر بتان، سبوکشِ خَمّارخانه شد
صوفی که داغ را به هزار آب دیده شست
زاهد بد، ارچه مست شراب مغانه شد
دوری هجر خود رگ جانم گسسته بود
تیغی که زد رقیب بدانم بهانه شد
گه کاهشی ز دشمن و گه طعنهای ز دوست
مسکین کسی که بسته بند زمانه شد
خسرو ز بس غبار حسد خاک میخورد
زان خاک ره که لازم آن آستانه شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و رنج دل شاعر میپردازد. شاعر به نشانههای بلا و مصیبت اشاره میکند و از بیداری بختی که به ناگهان خواب رفته، گله دارد. او به عشق و لذتهایی که به خواب رفتهاند، اشاره میکند و عقلش که زمانی در شادی و خوشی با او بود، اکنون به تنگی دلش واکنش نشان میدهد. همچنین، او به نماد قفس و پرندهای که در آن بوده، اشاره میکند که اکنون قفس شکسته و به آشیانهاش بازگشته است. در انتها، شاعر از حسد و کینههای اطرافش صحبت میکند و ابراز غم و رنج ناشی از آنها را میکند. این شعر به عمق احساسات و حالات روحی شاعر پرداخته و به تضادهای موجود در زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دلم دوباره به سوی مشکلات نشانه رفته و این زهر مار به سمت ما در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: ما که بیدار و خوشحال بودیم، حالا به خواب رفتهایم و آن لذتها و شادیهایی که شنیدی، به افسانهای تبدیل شدهاند.
هوش مصنوعی: عقلی که در زمان خوشیها همراه من بود، وقتی که تنگدلی و ناراحتیام را دید، از من دور شد و رفت.
هوش مصنوعی: مرغی که در قفسی بود، اکنون را به یاد داشته باش که قفس شکسته و او به سوی خانهاش پرواز کرده است.
هوش مصنوعی: سر آن کسی که به خاطر بتیان، کلاهی سنگین و پربها بر سر گذاشته، در حقیقت به سبکی و بیخیالی در میخانه میرسد.
هوش مصنوعی: صوفی که با هزاران اشک خود زخم دل را شستشو کرد، زاهدی است بد، هرچند که به مستی شراب مغان گرفتار شده باشد.
هوش مصنوعی: دوری از عشق، مرا به شدت آزرده و ناراحت کرده بود، و آن زخمی که رقیب به قلبم زد، بهانهای شد برای نشان دادن این درد.
هوش مصنوعی: گاهی از دشمنان کملطفی میبیند و گاهی هم از دوستانش طعنه میشنود. انسان بیچارهای که در چنگال سرنوشت گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: خسرو بهخاطر حسادت زیاد، در غبار و خاکی که به پای آستانه میریزد، قرار گرفته و از آن خاک میخورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صدری که روزگار بدو شادمانه شد
والا یگانه ای که عدوی دوگانه شد
رازم فسانه از نگه عاشقانه شد
بیهوده رازدار خجل در میانه شد
رسواییام ببین که ز شرم پیام من
قاصد به سوی او نتواند روانه شد
از بادهٔ خیال توام دوش دست داد
[...]
شاه شهید در طرب از این ترانه شد
او را ببر گرفت و بمیدان روانه شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.