گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بر من کنون که بی تو جهان تیره فام شد

ای شمع جان، در آی که روزم به شام شد

تو خوش به ناز خفته که عیشت حلال بادت

مسکین کسی که خواب به چشمش حرام باشد

هر مرغ شاد با گل و هر سرو در چمن

بیچاره بلبلی که گرفتار دام شد

ناز و کرشممه ای که کنی هر دم، ای صبا

می زیبدت که پیش تو سلطان غلام شد

در آستانت لاف رسیدن کرا رسد

آن را که زیر پای دو عالم دو گام شد

گفتی نه ای تمام به عشق، آری این سخن

دانی، چو بشنوی که فلانی تمام شد

بدنامی است عشق بتان، دور به زما

آن عاشقی که دور ز ما نیکنام شد

دی آن کلاه زهد که صوفی به فرق داشت

بر دست ساقیی چو تو امروز جام شد

خسرو که زیست با همه خوبان به تو سنی

اینک به نیم چابک عشق تو رام شد

 
 
 
مجیرالدین بیلقانی

تا عالم است امید کسی زو وفا نشد

تا خاک بود درد دلی را دوا نشد

کس دانه ای نیافت ازین خرمن کبود

تا همچو دانه بسته دام فنا نشد

دهر دو رنگ و چرخ دو کیسه چه کار کرد؟

[...]

نظام قاری

تا دل سخن پذیر و سخن دلپذیر شد

جانرا ز وصل همنفسی ناگزیر شد

زآندم که در خریطه اطلس عبیر شد

خوشبوی گشت رخت و ببردلپذیر شد

گرمای گرم اگر نبود نیز داربه

[...]

اهلی شیرازی

چون مرغ بسملم خبر ار ترک سر نشد

تیغ تو ریخت خونم و هیچم خبر شد

یعقوب هم بباخت دل و چشم بهر دوست

چشم و دلی که در سر کار نظر نشد

تا بخت ره بکعبه وصلت کرا دهد؟

[...]

صائب تبریزی

غمهای من ز عشق سراسر نشاط شد

غیر از غمی که بر دلم از غمگسار شد

صفایی جندقی

نازل ز آسمان به زمین یک بلا نشد

کآن راقضا به حضرت او رهنما نشد

از ابتدای خلق جهان تاکنون کسی

از خاصگان چو وی به بلا مبتلا نشد

از شست دور سخت کمان کی جز او تنی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه