هر که را با تو سر و کاری بود
جان نباشد در رهش خاری بود
دل که در وی زندگی عشق نیست
دل نشاید گفت، مرداری بود
خفتگان از زندگی آگه نیند
زنده بودن کار بیداری بود
عاشقی نبود تقاضای وصال
بهر نفس خویش پیکاری بود
از شراب ما، اگر یابد خبر
محتسب شاگرد خماری بود
پیش خویشم کش که باری از رخت
کشته ای را روز بازاری بود
بر بساط ناز شب غافل مخسپ
بو که پیش در گرفتاری بود
گویمت خواهی چو خسرو بنده ای
قسمتم از تو همین، آری، بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که را در عشق تو کاری بود
هر سر مویی برو خاری بود
یک زمان مگذار بی درد خودم
تا مرا در هجر تو یاری بود
مست گشتم از تو گفتی صبر کن
[...]
گرچه هر قرنی سخنآری بود
لیک گفت سالفان یاری بود
گرچه زو گفتن جگرخواری بود
هر چه باشد به ز بیکاری بود
این حقیقت در همه ساری بود
با همه در غایت یاری بود
هر کرا با خویشتن کاری بود
نیست عاشق،خویشتن داری بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.