گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر که را با تو سر و کاری بود

جان نباشد در رهش خاری بود

دل که در وی زندگی عشق نیست

دل نشاید گفت، مرداری بود

خفتگان از زندگی آگه نیند

زنده بودن کار بیداری بود

عاشقی نبود تقاضای وصال

بهر نفس خویش پیکاری بود

از شراب ما، اگر یابد خبر

محتسب شاگرد خماری بود

پیش خویشم کش که باری از رخت

کشته ای را روز بازاری بود

بر بساط ناز شب غافل مخسپ

بو که پیش در گرفتاری بود

گویمت خواهی چو خسرو بنده ای

قسمتم از تو همین، آری، بود

 
 
 
عطار

هر که را در عشق تو کاری بود

هر سر مویی برو خاری بود

یک زمان مگذار بی درد خودم

تا مرا در هجر تو یاری بود

مست گشتم از تو گفتی صبر کن

[...]

مشاهدهٔ ۱۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
حکیم نزاری

گرچه زو گفتن جگرخواری بود

هر چه باشد به ز بیکاری بود

شاه نعمت‌الله ولی

این حقیقت در همه ساری بود

با همه در غایت یاری بود

قاسم انوار

هر کرا با خویشتن کاری بود

نیست عاشق،خویشتن داری بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه