گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر که را یاری چو تو سرکش بود

کی ز بیم تیغ سر در کش بود

مجلسی کانجا بود شمعی چو تو

مرغ جان پروانه آتش بود

چند گه بگذار تا می بینمت

تا که جانم وام تو، مهوش، بود

روز و شب می میرم اندر یاد تو

مرگ هم بر یاد رویت خوش بود

گر به یک بوسه لبت بتوان گزید

آن یکی بوسه به جای شش بود

تا سزا بیند دل بی عافیت

خوبرو آن به که گردنکش بود

خسروا، گر عاشقی از غم منال

عشقبازان را دل غمکش بود