گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آنچه بتوان، در غمت جان می کشد

تا بدان غایت که بتوان، می کشد

می کشد خط بر مسلمانی لبت

وانگه از خون مسلمان می کشد

دیده تا خط ترا بالای لب

باد خط بر آب حیوان می کشد

حسن روز افزونت از اوج کمال

روی مه را داغ نقصان می کشد

زلف کاید بر لبت، گویی که دیو

خاتم از دست سلیمان می کشد

آنچه دل یک چند از زلفت کشید

از لب لعلت دو چندان می کشد

گر ز شوخی تیر بر دل می زنی

خسرو بیچاره از جان می کشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

عشق چون دل سوی جانان میکشد

عقل را در زیر فرمان میکشد

شرح نتوان دادن اندر عمرها

آنچه جان از دست جانان میکشد

تا کشید آن خط مشگین گرد ماه

[...]

ظهیر فاریابی

عشق چون دل سوی جانان می کشد

عقل را در زیر فرمان می کشد

شرح نتوان داد اندر عمرها

آنچه جان از جور جانان می کشد

تا کشید از خط مشکین گرد ماه

[...]

کلیم

دل که چندین آه از جان می کشد

نقش آن زلف پریشان می کشد

دیده ام پست و بلند روزگار

دل بآن چاه زنخدان می کشد

شیشه ناموس را خوش جذبه ایست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه