گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز بوی گل مرا دیوانه کرد

باز عقلم را صبا بیگانه کرد

بازم از سر تازه شد مستی عشق

بس که بلبل ناله مستانه کرد

گل چو شمع خوبرویی برفروخت

بلبل بیچاره را پروانه کرد

نی بر آب زلف تست، ار چه به باغ

زلف را با آب سنبل شانه کرد

لاله را بهر تقاضای شراب

جرعه می در ته پیمانه کرد

خرمن بسیار هشیاران بسوخت

بس که عشقت آتش دیوانه کرد

جان برد از خانه تن عاقبت

اینچنین عشقت که در دل خانه کرد

قصه شیرین، عجب افسانه ایست

کوهکن خواب اندرین افسانه کرد

خورد خسرو نیست جز غم، چاره نیست؟

چون خدا این مرغ را این دانه کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

پس گرفت آن زر بسوی خانه کرد

وز یتیم بی پدر بیگانه کرد

امیرخسرو دهلوی

باز یاد آن شبم دیوانه کرد

کان پسر با من به خواب افسانه کرد

شد خراب این دیده و سلطان حسن

از کجا منزل درین ویرانه کرد؟

کم مبادش مویی، ار چه زلف را

[...]

اسیری لاهیجی

عشق آدم را اسیر دانه کرد

دام او شد دانه تا افسانه کرد

ملا احمد نراقی

پندها او را بسی شاهانه کرد

در نصیحت گوش او دردانه کرد

صفایی جندقی

روی از مغسل به آن ویرانه کرد

جای در ویرانه چون دیوانه کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه