گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر شب از سینه من تیر بلا می گذرد

تو چه دانی که برین سینه چها می گذرد؟

دل، اگر سنگ بود طاقت آتش نبود

آنچه از غمزه او بر دل ما می گذرد

گر جفایی کند آن شوخ، مرا عیبی نیست

گو بکن، لیک ز اندازه چرا می گذرد؟

عاشقان را همه عمر از پی نظاره تو

شب به زاری و سحرگه به دعا می گذرد

یارب، این باد سحر از چه چنین خوش بوی است؟

مگر اندر سر آن زلف دو تا می گذرد

تو چه مرغی کاثرت نیست که از سوز دلم

سوخت هر مرغ که بر روی هوا می گذرد

خسروا، بگذر از اندیشه خوبان کامروز

موسم فتنه و ایام بلا می گذرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

یاد روی تو چو در خاطر ما می گذرد

وقت ما در همه وقتی به صفا می گذرد

چشم کس محرم سلطان خیال تو چو نیست

بسر مردم بیگانه را می گذرد

پشت سودا زدگان سر بسر از غصه دوتاست

[...]

ناصر بخارایی

سیل خون جگرم از سر ما می‌گذرد

بر من خسته چه گویم که چه‌ها می‌گذرد

باد کو راه گذر بر سر کویت دارد

خبرش نیست که بر دام بلا می‌گذرد

ای طبیب من شوریده، دلِ ریش مرا

[...]

سیدای نسفی

از اسیران تو چه دانی که چه‌ها می‌گذرد

کوه بی‌تاب شود آنچه به ما می‌گذرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه