گنجور

 
کمال خجندی

یاد روی تو چو در خاطر ما می گذرد

وقت ما در همه وقتی به صفا می گذرد

چشم کس محرم سلطان خیال تو چو نیست

بسر مردم بیگانه را می گذرد

پشت سودا زدگان سر بسر از غصه دوتاست

تا چرا باد بد آن زلف دوتا می گذرد

بر سر کوی تو باید بسر و چشم گذشت

مدعی چشم ندارد که به پا می گذرد

رفت در آه و فغان بی تو مرا عمر دراز

آه ازین عمر که بر باد هوا می گذرد

تیر مژگان ترا هیچ سپر مانع نیست

که به یک چشم زدن از همه جا می گذرد

نرود عکس لب لعل تو از چشم کمال

در زجاجیست می از شیشه کجا می گذرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

هر شب از سینه من تیر بلا می گذرد

تو چه دانی که برین سینه چها می گذرد؟

دل، اگر سنگ بود طاقت آتش نبود

آنچه از غمزه او بر دل ما می گذرد

گر جفایی کند آن شوخ، مرا عیبی نیست

[...]

ناصر بخارایی

سیل خون جگرم از سر ما می‌گذرد

بر من خسته چه گویم که چه‌ها می‌گذرد

باد کو راه گذر بر سر کویت دارد

خبرش نیست که بر دام بلا می‌گذرد

ای طبیب من شوریده، دلِ ریش مرا

[...]

سیدای نسفی

از اسیران تو چه دانی که چه‌ها می‌گذرد

کوه بی‌تاب شود آنچه به ما می‌گذرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه