گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تا سرم باشد تمنای توام در سر بود

پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود

روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب

تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود

من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک

ماجرا با زیرکان خونابه دیگر بود

من به گرمای قیامت خون خورم بر یاد دوست

جوی شیر آن را نما و تشنه کوثر بود

عشق را پروانه باید تا که سوزد پیش شمع

خود مگس بسیار یابی هر کجا شکر بود

خوبرو آن به که باشد آب و آتش در جهان

تا وجود عشقبازان خاک و خاکستر بود

یار جایی و من بیچاره جایی بیقرار

وه چه خوش باشد که بر بازوی خسرو بر بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode