بر بناگوشت بلای خط که سر بر میکند
جزو جزو عاشق بیچاره ابتر میکند
سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین
آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر میکند
چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی
سر کجا در خانه تاریک ما در میکند؟
چند گویید، ای مسلمانان، که حال خود بگوی
من همیگویم، ولی از من که باور میکند؟
شوخیش بین کآشکارم مینوازد در نهان
با رقیب خویش اشارت سوی خنجر میکند
رو، برون، ای جان معزول، از درون من که عشق
شغل جان در سینه با جانان مقرر میکند
عاشقان جان و جهان بهر بتان تر کردهاند
سهل باشد آنکه خسرو دیده را تر میکند