گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای شهسوار، نرم ترک ران سمند را

بین زیر پای دیده این مستمند را

تا مردمان ترنج نبرند و دست هم

یوسف رخا، کشیده ترک ران سمند را

سرو بلند را نرسد دست بر سرت

این دست کی رسد به تو سرو بلند را

پای گریزم از شکن گیسوی تو نیست

می کش چنانکه خواهی اسیر کمند را

چشم از تو دور، دانه دل گر ز تو بسوخت

از سوختن گریز نباشد سپند را

ز آمد شد خیال تو ترسم که بی غرض

قصاب پرورش نکند گوسفند را

پند کسم به دل ننشیند که دل ز شوق

پر شد چنانکه جای نماندست پند را

در عاشقی ملامت خسرو بود چنانک

بر ریش تازه داغ نهی دردمند را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

آن نقش بین که فتنه کند نقش بند را

و آن لعل لب که نرخ شکستست قند را

پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست

در گوش من مجال نماندست پند را

چون از کمند عشق امید خلاص نیست

[...]

صغیر اصفهانی

گردون همیشه پست کند ارجمند را

اینست رسم و قاعده چرخ بلند را

باشد به گردن همه محکم کمند آز

مرد آن بود که میگسلد این کمند را

بس سرکش است جان برادر سمند نفس

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صغیر اصفهانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه