گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آن را غم تو یار باشد

با خوش دلیش چکار باشد؟

صوفی چو شکست توبه، ساقی

مگذار که هوشیار باشد

مستی که سبو کشد، مپندار

کورا قدم استوار باشد

می حاجت نیست مستیم را

در چشم تو تا خمار باشد

جان دادم و داغ عشق بردم

کانجا ز تو یادگار باشد

معذور بود ز ناله بلبل

جایی که گل و بهار باشد

شک نیست که نشتری چشیده ست

جنگی که فغانش زار باشد

مرهم چو نمی پذیرد این دل

بگذار که تا فگار باشد

خسرو به غلامیت عزیز است

گر خوار کنیش، خوار باشد

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

عراقی

آن را که چو تو نگار باشد

با خویشتنش چه کار باشد؟

ناخوش نبود کسی که او را

یاری چو تو در کنار باشد

ناخوش چو منی بود که پیوست

[...]

مولانا

آن جا که چو تو نگار باشد

سالوس و حفاظ عار باشد

سالوس و حیل کنار گیرد

چون رحمت بی‌کنار باشد

بوسی به دغا ربودم از تو

[...]

مجد همگر

تالعل تو سنگبار باشد

بس دیده که اشکبار باشد

در بحر غم تو هر که افتد

در آرزوی کنار باشد

هرگز دل من قرار گیرد

[...]