گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

امشب بت ما به نزد ما بود

ماهش به وبال مبتلا بود

در باغ وصال می گذشتم

گل در چپ و سرو راستابود

بیگانه کسی نبود، گر بود

دل محرم و دیده آشنا بود

هوش و دل و صبر باز آمد

این هرد دو سه چند گه کجا بود؟

از بیخودی آن زمان که دیدم

در یوسف خود پی بها بود

آورد خطی که تو غلامی

بالاش به راستی گوا بود

آن عیسی، اگر دمم ندادی

امید به زیستن کرا بود؟

در قبله طاق ابروانش

حاجت که بخواستم روا بود

می رفت، ولی از آب چشمم

زنجیر مسلسلش به پا بود

هنگام سحر کشیده گیسو

شب رفت، هنوز مه به جا بود

ناگه به چمن روان شد آن مه

چون سرو که بر سر گیا بود

در خواب غلط بماند خسرو

کاین خواب مرا نبود یا بود