جفا کن بو که این دل بازگردد
دمی با جان من دمساز گردد
به رعنایی چنین مخرام و مستیز
که شهری نیم کشت ناز گردد
چو نامت گویم و ناله برآرم
دل و جان همره آواز گردد
نگویم حال خود با کس نخواهم
که کس با درد من انباز گردد
چو ما مردیم بگشا روی و بگذار
که درهای قیامت باز گردد
چه حد هر خسیسی لاف عشقت
مگس نبود که صید باز گردد
چه جای عافیت باشد دلی را؟
که گرد غمزه غماز گردد
گر آهو چند تگ دارد، نشاید
که گرد ترک تیرانداز گردد
کند افسانه روز بد خویش
شبی گر خسروت همراز گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به عشق اندر نیازش ناز گردد
به ناز اندر بلند آواز گردد
کسی کاو با کسی بد ساز گردد
بدو روزی همان بد باز گردد
نه گبری کو درین دم باز گردد
بیک فضل تو صاحب راز گردد؟
دعاگو را توقّع بود صدرا
که چون عمری ترا دمساز گردد
بصد ترتیب و تشریف و نوازش
ز دیگر بندگان ممتاز گردد
چو دارد مایه از خاک جنابت
[...]
دلش با لطف حق همراز گردد
از آن راهی که آمد باز گردد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.