گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جفا کن بو که این دل بازگردد

دمی با جان من دمساز گردد

به رعنایی چنین مخرام و مستیز

که شهری نیم کشت ناز گردد

چو نامت گویم و ناله برآرم

دل و جان همره آواز گردد

نگویم حال خود با کس نخواهم

که کس با درد من انباز گردد

چو ما مردیم بگشا روی و بگذار

که درهای قیامت باز گردد

چه حد هر خسیسی لاف عشقت

مگس نبود که صید باز گردد

چه جای عافیت باشد دلی را؟

که گرد غمزه غماز گردد

گر آهو چند تگ دارد، نشاید

که گرد ترک تیرانداز گردد

کند افسانه روز بد خویش

شبی گر خسروت همراز گردد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فخرالدین اسعد گرگانی

به عشق اندر نیازش ناز گردد

به ناز اندر بلند آواز گردد

کمال‌الدین اسماعیل

دعاگو را توقّع بود صدرا

که چون عمری ترا دمساز گردد

بصد ترتیب و تشریف و نوازش

ز دیگر بندگان ممتاز گردد

چو دارد مایه از خاک جنابت

[...]

شیخ محمود شبستری

دلش با لطف حق همراز گردد

از آن راهی که آمد باز گردد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه