گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جفا کن بو که این دل بازگردد

دمی با جان من دمساز گردد

به رعنایی چنین مخرام و مستیز

که شهری نیم کشت ناز گردد

چو نامت گویم و ناله برآرم

دل و جان همره آواز گردد

نگویم حال خود با کس نخواهم

که کس با درد من انباز گردد

چو ما مردیم بگشا روی و بگذار

که درهای قیامت باز گردد

چه حد هر خسیسی لاف عشقت

مگس نبود که صید باز گردد

چه جای عافیت باشد دلی را؟

که گرد غمزه غماز گردد

گر آهو چند تگ دارد، نشاید

که گرد ترک تیرانداز گردد

کند افسانه روز بد خویش

شبی گر خسروت همراز گردد

 
sunny dark_mode