لبت را جان توان خواندن، ولیکن
نمی دانم که آن خط را چه خوانند؟
مرنج، ای پاک دامن، عاشقانت
اگر بر چشم تر دامن نشانند
نخواهم زیست، زخم عشق کاریست
رقیبان را بگو، تیغم نرانند
مکن بر ما نصیحت ضایع، ای شیخ
که مستان لذت تقوی ندانند
بگو پیشش، صبا، گه گه پس از ما
که اهل خاک خدمت می رسانند
به جایی کز گل رویت چکد خوی
دو چشم خسرو آنجا خون فشانند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کریمان مر ضعیفان را نرانند
بخاصه چون به زاریشان بخوانند
خوشا آنانکه هر از بر ندانند
نه حرفی وانویسند و نه خوانند
چو مجنون سر نهند اندر بیابان
ازین گو گل روند آهو چرانند
مفرحنامهٔ دلهاش خوانند
کلید بند مشکلهاش دانند
چوآنجا جاه بخشان کم زنانند
همه یاری ده شاه زمانند
بیفکن خیمه تا محمل برانند
که همراهان این عالم روانند
زن و فرزند و خویش و یار و پیوند
برادر خواندگان کاروانند
نباید بستن اندر صحبتی دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.