گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آباد نشد دل که خراب پسران شد

حسن پسران آفت صاحب نظران شد

بس دانه دلها که ز تن برد به تاراج

آن مور که بر گرد لب ساده دلان شد

افسرده جمال خط خوبان چه شناسد؟

کین سرمه نه شایسته ناقص بصران شد

دلهای عزیزان شمر آن جمله نگینها

کاندر کمر آرایش زرین کمران شد

آن خواجه که می گفت که دارم خبر از عقل

در عشق در آمد، یکی از بی خبران شد

جز حسرت و مردن نبود چاره عشاق

فریاد و فغان عربده حیله گران شد

ای صبر، دلم ده قدری، بو که توان زیست

کان دل که مرا بود از آن دگران شد

بس عاقل شمع خرد افروخته روشن

کز کرده دل سوخته خوش پسران شد

خسرو ز رخ خوب و ز می توبه نمی کرد

ناگاه بدید آن رخ زیبا، نگران شد

 
 
 
مولانا

بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد

از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد

چون باز که برباید مرغی به گه صید

بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد

در خود چو نظر کردم خود را بندیدم

[...]

سلمان ساوجی

باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد

آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد

بی بوی خوشت بر دل من باد بهاری

حقا که بسی سردتر از باد خزان شد

خاک از نفس باد صبا بوی خوشت یافت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
ناصر بخارایی

باز آی که خون جگر از دیده روان شد

دریاب که جانم به جمالت نگران شد

دل در طلبت نعره زنان جامه دران شد

از وصل تو قانع به خیالی نتوان شد

شمس مغربی

چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد

بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد

شیرین لب او تا که به گفتار درآمد

عالم همه پر ولوله و شور و فغان شد

چون عزم تماشای جهان کرد ز خلوت

[...]

قاسم انوار

آیینه سبب گشت که روی تو عیان شد

روی تو سبب بود که آیینه نهان شد

از شرم رخت گشت نهان آینه، آری

چون حسن ترا دید که مشهور جهان شد

یک لمعه ز رخسار تو ناگاه درخشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه