گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

من بنده آن روی که دیدن نگذارند

دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند

از تشنگیم شعله زنان سینه و از دور

شربت بنماید و چشیدن نگذارند

چون زیستنی نیستم، ار بینم و ار نی

ای دوست، چه وقت است که دیدن نگذارند؟

صد دیده و دل منتظر تیر تو، فریاد

کش با من بیچاره رسیدن نگذارند

یارب، چه عذابی ست برین مرغ گرفتار؟

بسمل نپسندند و پریدن نگذارند

گفتم سخنی بشنوم و جان دهم اکنون

محروم بمیرم، چو شنیدن نگذارند؟

صد چاک شده سینه و صد پاره شده دل

این بی خبران جامه دریدن نگذارند

امروز صبا از جگرم بوی گرفته ست

زنهار کزان سوش وزیدن نگذارند

صد خار جفا خورد ز هجران تو خسرو

آه، ار گلی از روی تو چیدن نگذارند