گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نگارم در گلستان رفت و خارم پیش می‌آید

ز خارا هم کنون بر من هزاران نیش می‌آید

رقیبت مهربانی هشت و ما را دشمن جان شد

دلم را، ای پسر، بنگر، چه محنت پیش می‌آید؟

بلا و محنت هجران، چه حال است این که پیوسته

نصیب جان مجروح من درویش می‌آید

ز بیگانه نمی‌نالم، مرا معلوم شد، ای مه

که غم‌های جهان یکسر مرا از خویش می‌آید

منال ز جور و محنت‌ها، خموش و دم مزن خسرو

که بر بی‌صبر در عالم مصیبت بیش می‌آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

زمستان می‌رود، ایام گل‌ها پیش می‌آید

ز باد صبح ما را بوی آن بدکیش می‌آید

صبا می‌جنبد و بازم پریشان می‌کند از سر

دل بدبخت اگر وقتی به حال خویش می‌آید

رسید ایام گل وان شوخ خواهد رفت در بستان

[...]

هلالی جغتایی

مه من با رقیبان جفااندیش می‌آید

ز غوغایی، که می‌ترسیدم، اینک پیش می‌آید

چه چشمست این؟ که هرگه جانب من تیز می‌بینی

ز مژگان تو بر ریش دلم صد نیش می‌آید

به آن لب‌های شیرین وه! چه شورانگیز می‌خندی؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه