روی نیکوی تو ز مه کم نیست
جز ترا نیکویی مسلم نیست
دهنت ذره و کم از ذره است
رخ ز خورشید ذره ای کم نیست
بی دهانی و ملک خوبی را
چون سلیمان شدی که خاتم نیست
نسبتی هست در دهان تو، لیک
در میان تو نسبتی هم نیست
چشم من خاک جسم من تر کرد
گر چه یک قطره هم در او نم نیست
گر جهانی غم است در دل من
چون تو اندر دل منی غم نیست
تازه کن جان خسرو از غم خویش
کاین جراحت سزای مرهم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و نیکویی معشوق میپردازد. شاعر به این نکته اشاره میکند که زیبایی معشوق در مقایسه با دیگران بینظیر است و هیچ کس نمیتواند به او برابری کند. همچنین، او به موضوع کمبود دهان و بیصدا بودن اشاره میکند و اینکه اگرچه در ظاهر ناقص است، اما در دلش عشق و زیبایی معشوق وجود دارد. شاعر از گمان غم در دلش میگوید که با وجود عشق معشوق، غمی در دل ندارد و از او میخواهد که جانش را از غم آزاد کند، چون درد و رنجش جانی از مرهم بهبود نمییابد.
هوش مصنوعی: زیبایی و صفای چهرهات مانند ماه است و جز تو، هیچ نیکویی و زیبایی دیگری وجود ندارد که به آن اعتبار داشته باشد.
هوش مصنوعی: زبان تو مانند ذرهای کوچک است، اما چهرهات از نور خورشید هیچ کم ندارد.
هوش مصنوعی: بدون آنکه زبان به سخن بیاوری، به مقام والایی مثل سلیمان دست یافتهای، اما همچنان از نشانههای آن مقام، چیزی در اختیارت نیست.
هوش مصنوعی: در دهان تو سخنهایی وجود دارد که به تو نسبت داده میشود، اما در درون تو هیچ نسبتی به آنها نیست.
هوش مصنوعی: چشم من از خیالم و احساساتم به شدت تحت تأثیر قرار گرفته است، حتی اگر در ظاهر هیچ نشانی از آن وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: اگرچه در جهان غم و اندوه زیادی وجود دارد، اما به خاطر وجود تو در دل من، دیگر غمی احساس نمیکنم.
هوش مصنوعی: خسرو باید جانش را از غم خود نوزایی کند، زیرا این زخم طوری است که درمانی برای آن کافی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاصل عمر جز یکی دم نیست
و آن دم از رنج و غم مسلم نیست
در جهان هیچ سینه بیغم نیست
غمگساری ز کیمیا کم نیست
خستگیهای سینه را نونو
خاک پر کن که جای مرهم نیست
دم سرد از دهان بر آه جگر
[...]
ساقی، ار جام می، دمادم نیست
جان فدای تو، دردیی کم نیست
من که در میکده کم از خاکم
جرعهای هم مرا مسلم نیست
جرعهای ده، مرا ز غم برهان
[...]
غم عشق تو یکدمم کم نیست
مونسم بی رخ تو جز غم نیست
در تو یک جو وفا نماند و هنوز
عشق تو ز آنچه بد جوی کم نیست
در جهان تا غم تو پای نهاد
[...]
آه کاندر زمانه محرم نیست
دم نیارم زدن که همدم نیست
تو بتو صد جراحت جان هست
که یکی را امید مرهم نیست
خلفی صدق از خلیفه حق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.