ساقی، ار جام می، دمادم نیست
جان فدای تو، دردیی کم نیست
من که در میکده کم از خاکم
جرعهای هم مرا مسلم نیست
جرعهای ده، مرا ز غم برهان
که دلم بیشراب خرم نیست
از خودی خودم خلاصی ده
کز خودم زخم هست مرهم نیست
چون حجاب من است هستی من
گر نباشد، مباش، گو: غم نیست
ز آرزوی دمی دلم خون شد
که شوم یک نفس درین دم نیست
بهر دل درهم و پریشانم
چه کنم؟ کار دل فراهم نیست
خوشدلی در جهان نمییابم
خود خوشی در نهاد عالم نیست
در جهان گر خوشی کم است مرا
خوش از آنم که ناخوشی هم نیست
کشت امید را، که خشک بماند
بهتر از آب چشم من نم نیست
ساقیا، یک دمم حریفی کن
کین دمم جز تو هیچ همدم نیست
ساغری ده، مرا ز من برهان
که عراقی حریف و محرم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ساقی میخواهد که به او جامی از شراب دهد تا از غمها و دردهای درون خود رهایی یابد. او احساس و وجود خود را در میکده به خاک تشبیه میکند و از نبود خوشی در جهان شکایت دارد. شاعر در تلاش است تا از زخمهای درونی خود خلاص شود و به دنبال لحظهای خوش و پر نشاط است. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که اگرچه در جهان خوشی کم است، اما خوشی ناشی از عدم ناخوشی نیز برایش کافی است و از ساقی میخواهد که او را از خود و تنهاییاش برهاند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، اگر هر لحظه از می نیاشامی، اینجا جانم فدای توست و از دردهایم کاسته نمیشود.
هوش مصنوعی: من که در میکده به اندازهی خاک هم ارزش ندارم، حتی یک جرعه هم نمیتوانم به خودم یقین داشته باشم.
هوش مصنوعی: به من یک جرعه بده تا از غم آزاد شوم، زیرا بدون شراب، دل خوشی ندارد.
هوش مصنوعی: من را از خودم آزاد کن، زیرا زخمهایی دارم که از خودم به وجود آمدهاند و هیچ درمانی برای آنها نیست.
هوش مصنوعی: وقتی وجود من تحت تأثیر حجاب قرار میگیرد، اگر این وجود نباشد، خود را محو کن و بگو که نگران نباش.
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی یک لحظه، دل من خیلی غمگین و آشفته شده است، اما فرصتی برای به دست آوردن آن لحظه وجود ندارد.
هوش مصنوعی: برای دل آشفت و پریشانم چه راه حلی پیدا کنم؟ چون اوضاع دل مرا سامان نمیدهد.
هوش مصنوعی: در این دنیا نمیتوانم خوشدلی پیدا کنم، زیرا شادی واقعی در ذات این جهان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در این دنیا اگر خوشی زیادی وجود ندارد، من از این بابت راضیام که دستکم ناخوشی هم احساس نمیشود.
هوش مصنوعی: بهتر است که امیدم را بکارم و بگذارم خشک بماند تا اینکه بخواهم به خاطر گریههایم، آبی برای آن ریخته شود.
هوش مصنوعی: ای ساقی، لحظهای مرا با دوستی همراه کن چرا که در این لحظه هیچ کس غیر از تو برای من همصحبتی نیست.
هوش مصنوعی: به من جامی بده تا از خودم رها شوم، زیرا عراقی نه دوست و همراز من است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاصل عمر جز یکی دم نیست
و آن دم از رنج و غم مسلم نیست
در جهان هیچ سینه بیغم نیست
غمگساری ز کیمیا کم نیست
خستگیهای سینه را نونو
خاک پر کن که جای مرهم نیست
دم سرد از دهان بر آه جگر
[...]
غم عشق تو یکدمم کم نیست
مونسم بی رخ تو جز غم نیست
در تو یک جو وفا نماند و هنوز
عشق تو ز آنچه بد جوی کم نیست
در جهان تا غم تو پای نهاد
[...]
روی نیکوی تو ز مه کم نیست
جز ترا نیکویی مسلم نیست
دهنت ذره و کم از ذره است
رخ ز خورشید ذره ای کم نیست
بی دهانی و ملک خوبی را
[...]
آه کاندر زمانه محرم نیست
دم نیارم زدن که همدم نیست
تو بتو صد جراحت جان هست
که یکی را امید مرهم نیست
خلفی صدق از خلیفه حق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.