گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تن پاکت که زیر پیرهن است

وحده لاشریک له، چه تن است

هست پیراهنت چو قطره آب

که تنک گشته بر گل و سمن است

با خودم کش درون پیراهن

که تو جانی و جان من بدن است

تازیم، در غم تو جامه درم

وز پس مرگ نوبت کفن است

دل بسی برده ای، نکو بشناس

آنکه خسته ترست از آن من است

اندر آی و میان جان بنشین

که تو جانی و جان ترا بدن است

گفته ای، ترک تو نخواهم گفت

ترک من گو چه جای این سخن است

دهن تنگ را حدیث فراخ

چون همی گویی، آخر این چه فن است

دل خسرو خوش است با تنگی

که مرا یادگار ازان دهن است