تن پاکت که زیر پیرهن است
وحده لاشریک له، چه تن است
هست پیراهنت چو قطره آب
که تنک گشته بر گل و سمن است
با خودم کش درون پیراهن
که تو جانی و جان من بدن است
تازیم، در غم تو جامه درم
وز پس مرگ نوبت کفن است
دل بسی برده ای، نکو بشناس
آنکه خسته ترست از آن من است
اندر آی و میان جان بنشین
که تو جانی و جان ترا بدن است
گفته ای، ترک تو نخواهم گفت
ترک من گو چه جای این سخن است
دهن تنگ را حدیث فراخ
چون همی گویی، آخر این چه فن است
دل خسرو خوش است با تنگی
که مرا یادگار ازان دهن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زین نمط هر سخنکه آن من است
به حقیقت طراز هر سخن است
من چه میگویم این چه گفت من است
کهآبم از ابر و دُرم از عدن است
همه را نیست، گرچه جان و تن است
جان معنی، که در تن سخن است
راه ایشان ورای جان و تن است
در یم عشقشان نه ما نه من است
صبح در نفس خویش پیلتن است
با طلایه سپاه تیغزن است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.