سپیده دم که زمانه ز رخ نقاب انداخت
به زلف تیره شب نور صبح تاب انداخت
کلید زر شد و بگشاد آفتاب فلک
به دیده ها که شب تیره قفل خواب انداخت
سحر جواهر انجم یگان یگان دزدید
چو صبح پرده دریدش بر آفتاب انداخت
چگونه صبح بخندد که روی ابر سیاه
سفیده کرد و ز دیبا بر او نقاب انداخت
بدید از دل دیر سیا شب روشن
کمان چرخ همان تیر کز شهاب انداخت
به کنج روزن و در گذشت ماهتاب نهان
چو مهر خنجر کین سوی ماهتاب انداخت
به آخر آمده شب را به وقت صبح نفس
که تیغ خورد و ز خورشید خون ناب انداخت
برفت شب ز پی زنده داشتن خود را
به پرتو نظر شیخ کامیاب انداخت
فلک جنابا، بپذیر بنده خسرو را
چه خویش را به جناب فلک جناب انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف طلوع صبح و پایان شب میپردازد. با آغاز صبح، نور خورشید به زلفهای شب میتابد و کلید طلایی نور فلک را میگشاید. شب که خواب را بر چشمان حاکم کرده بود، به تدریج با درخشش صبح به عقب میرود و زیباییهای آسمان درخشان میشود. شاعر به تصویر کشیدن رابطهی میان شب و روز ادامه میدهد و شب را در حال ترک کردن برجسته میکند. در نهایت، شاعر از فلک درخواست میکند تا بندهی خود را (که نماد انسان است) بپذیرد و به او جناب و ارج نهد. این اشعار به زیبایی گذر از تاریکی به روشنایی و زایش دوباره امید را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در سپیده دم، زمانی که روز به آرامی سحر را آغاز میکند و شب را کنار میزند، نور صبح به زیبایی از میان تاریکی شب میتابد.
هوش مصنوعی: خورشید آسمان مانند کلید طلایی شد و با تابش خود چشمان مردم را باز کرد، زیرا شب تاریک خواب را روی چشمان آنها قفل کرده بود.
هوش مصنوعی: در صبح، ستارههای آسمان یکی یکی ناپدید شدند و هنگامی که صبح از راه رسید، نور خورشید سایه شب را کنار زد.
هوش مصنوعی: چطور میتواند صبح خوشحال باشد در حالی که برفهای روی ابرهای تیره را پوشانده و بر رویش لایهای از پارچه نرم کشیده شده است؟
هوش مصنوعی: به دل دلتنگیهای شبانگاهی، نور روشنی در آسمان قابل مشاهده است، که مانند تیر شهابی است که از آسمان به زمین میافتد.
هوش مصنوعی: در گوشهای از نور کم، ماهتاب پنهان شده است، مانند مهری که خنجر کینهاش را به سمت ماهتاب پرتاب کرده است.
هوش مصنوعی: شب به پایان رسیده و صبح فرا رسیده است، زمانی که نفس مانند تیغی بر زندگی چیره میشود و باعث میشود که نور خورشید همچون خون ناب پایین بریزد.
هوش مصنوعی: شب به پایان رسید تا او بتواند خود را زنده نگه دارد و با نگاه شیخ، به موفقیت دست یابد.
هوش مصنوعی: ای آسمان، بندهی شاه را قبول کن؛ زیرا که او به مقام والای تو اشاره کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت
دل شکسته ما را در اضطراب انداخت
بخون دیده ی ما تشنه شد جهان ورواست
که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت
کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق
[...]
بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت
نسیم در سر زلف بنفشه تاب انداخت
صبا شمیم گل و بوی یار گلرخ داد
مرا و مرغ چمن را در اضطراب انداخت
پی نثار قدوم گل از شکوفه نسیم
[...]
بیا که پیر مغان در سبو شراب انداخت
هوای مغبچه دلها در اضطراب انداخت
نه ساقی از خوی رخسار خود چکاند به جام
پی نشاط دل من به می گلاب انداخت
بجست اهل طرب را پی نشاط صبوح
[...]
در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت
چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟
هنوز جلوه آن گنج حسن پنهان بود
که عشق فتنه درین عالم خراب انداخت
قضا نگر که: چو پیمانه ساخت از گل من
[...]
بگل خطت چو نقابی ز مشک ناب انداخت
هزار شاهد فتنه ز رخ نقاب انداخت
مه رخ تو که سر زد خط از خواشی آن
هزار ناوک طعنه بر آفتاب انداخت
دمید تا خط چون شب ز روی چون روزت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.