گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای آفتاب تافته از روی انورت

وی کوفته نبات ز لعل چو شکرت

شکل صنوبر قد تو چون پدید شد

بشکفت سرو از قد همچون صنوبرت

خواهد که بوی تو بکشد باد صبح، اگر

باید نسیمی از سر زلف معنبرت

موی تو سر به سر همه مشک است و هر دمی

از نافه پوست باز کند مشک اذفرت

ای کوه حلم،حلم ترا چون بدید کوه

بی سنگ شد ز غیرت ذات موقرت

تاصیبت گوهر تو به دست صدف فتاد

دریا تمام آب شد از شرم گوهرت

سرگشته اند خاک تراخسروان دهر

زان خاک گشت خسرو بیچاره بر درت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

بفکن مرا ز پای چو تیزست خنجرت

چون دست من رسد بکنم پوست از سرت

خاقانی

عیسی لبی و مرده دلم در برابرت

چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت

چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین

ز آن لب که آتش است و عسل می‌دهد برت

گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل

[...]

مجد همگر

تا دورم از جمال و رخ روح پرورت

بیخواب و بیخورم ز غم روی چون خورت

زنهار تا گمان نبری کز تو خالیم

دل نزد تست گرچه به تن دورم از برت

مندیش کز غم تو دل آزار گشته ام

[...]

وحشی بافقی

آه ای فلک ز دست تو و جور اخترت

کردی چو خاک پست مرا، خاک بر سرت

جز عکس مدعا ز تو کس صورتی ندید

تاریک باد آینهٔ مهر انورت

مشمار برق آه جگر سوز من به هیچ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه