گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چون در سخن درآمد لعل شکر مقالت

آب حیات ریزد از چشمه زلالت

دانی که چیست مه را اندر میان سیاهی

یک نسخه ایست مظلم از دفتر کمالت

بیچاره من بماندم محروم از چنان روی

تا چشم کیست، یا رب، پیوسته در جمالت

از شام تا سحرگه از گریه می بسوزم

هر دم اگر نیاید پروانه وصالت

از بس که در فراقت بسیار کرد پرسش

یکبارگی بماندم شرمنده خیالت

نزدیک شد هلاکم، پرسیدنی نکردی

کای دور مانده از من، در هجر چیست حالت؟

کافر دلا، اگر چه کردی حرام وصلم

بادا چو شیر مادر خونهای ما حلالت

چون می کشیم باری، از روی خود میفگن

بگذار تا برآید جانم به پیش خالت

صد ساله قصه خود گویم که کم نگردد

والله، اگر نباشد اندیشه ملالت

تو آن نه ای که گردی یکدم فرامش از جان

با آنکه می نبیند خسرو هزار سالت