چابک تر از تو در همه عالم سوار نیست
زیباتر از تو در همه عالم نگار نیست
سرو بلند نیست چو قد بلند تو
یا آنکه هست لایق بوس و کنار نیست
صبرم به قدر دانه خشخاش هم نماند
زانم به دیده خواب و به شبها قرار نیست
آن را که صد هزار دل آرمیده بود
در نوبت غم تو یکی از هزار نیست
دادی نوید وصل، توقف روا مدار
دانی که اعتماد برین روزگار نیست
از وعده در گذر که شکیباییم نماند
وز عشق بر شکن که گه انتظار نیست
اینها که کرد بردل خسرو فراق تو
از غم بپرس، گر ز منت استوار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و فراق است. شاعر به زیبایی و خصوصیات خاص محبوبش اشاره میکند و میگوید که هیچکس به زیبایی او نیست. او از درد و انتظار ناشی از دوری معشوقش شکایت میکند و صبرش را به اندازه دانهای خشخاش میداند. شاعر تأکید میکند که وعدههای وصال از روزگار بیاعتبار هستند و صبر بر درد عشق دیگر برایش ممکن نیست. در نهایت، او به عمق غم ناشی از فراق اشاره میکند و از دیگران میخواهد تا درباره زخمهای دلش از عشق بپرسند.
هوش مصنوعی: هیچ سوار ماهری در دنیا وجود ندارد که به اندازه تو چابک باشد و هیچ نگاری زیباتر از تو در همه عالم یافت نمیشود.
هوش مصنوعی: سروهای بلند نیز به اندازه تو قد بلندی ندارند و هیچ چیز دیگری هم در این دنیا نیست که لایق بوسه و محبت تو باشد.
هوش مصنوعی: دیگر حتی صبرم به اندازه یک دانه خشخاش هم باقی نمانده است. چشمانم خواب ندارند و در شبها هیچ آرامشی برایم نیست.
هوش مصنوعی: آن کسی که صد هزار دل غمگین و ناراحت داشته است، در برابر غم تو تنها یکی از آن هزار دل است.
هوش مصنوعی: به تو خبر آمدن وصال را دادم، اما نگذار که این لحظه متوقف بماند. میدانی که نمیتوان به این روزگار اعتماد کرد.
هوش مصنوعی: به انتظار نباش زیرا صبر ما به پایان رسیده است و عشق ما را به درد و شکنجه انداخته، پس دیگر نوبت صبر نیست.
هوش مصنوعی: این افراد که به دل خسرو آسیب زدهاند، از درد جداییات بپرسند، اگر که بر اساس لطف و رحمت استوار نباشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه چون تو زیر فلک شهریار نیست
آمد بهار خرم و کس شاد خوار نیست
اندر بهی شدنت بیابد بها بهار
تا تو بهی نیابی کس را بهار نیست
تا تو بهار یافتی از درد خستگی
[...]
کس را بر اختیار خدای اختیار نیست
بر دهر و خلق جز او کامگار نیست
قسمت چنان که باید کردست در ازل
و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست
بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این
[...]
سروی بهراستی چو تو در جویبار نیست
نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست
جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست
یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست
زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود
[...]
آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست
جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست
جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست
آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق
[...]
ساکن شو و تو طاعت ایزد کن اختیار
کز مرد بختیار جزین اختیار نیست
پرهیزگار باش و چه سودست پند من
که امروز روز مردم پرهیزگار نیست
مرد خدای شو که خدای است دستگیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.