گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر چه سرو باغ را بالا خوش است

با قد رعنای تو ما را خوش است

زهر عشقت کام عیشم تلخ کرد

هست تلخ این چاشنی، اما خوش است

گر غمت غیری خورد، ناخوش شوم

خوردن غمها همین این جا خوش است

چون تو نایی، چیست این جور رقیب؟

خار می دانی که با خرما خوش است

بی تو من باری نیم خوش هیچ وقت

وقت تو خوش که تو را بی ما خوش است

شعله در دل یار در جان کسی زید

ناتوانی کش تب و حلوا خوش است

جان سنگین می کنم تا زنده ام

مردن فرهاد با خارا خوش است

گفت فردا زلف مشکینم نگر

امشبم بر بوی آن فردا خوش است

گفتیم ناخوش چرایی خسروا؟

چون کنم، چون شکل آن بالا خوش است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

در سرم از عشقت این سودا خوش است

در دلم از شوقت این غوغا خوش است

من درون پرده جان می‌پرورم

گر برون جان می کند اعدا خوش است

چون جمالت برنتابد هیچ چشم

[...]

نظام قاری

سرو بالای تو سر تا پا خوش است

راستی آن قامت زیبا خوش است

قد صوف سبز سرتا پا خوش است

وان بزکتان ببریک لاخوش است

هر که میگیرد دلارامی ببر

[...]

صائب تبریزی

وقت ما از ساغر و مینا خوش است

وقت ساقی خوش که وقت ما خوش است

عشق می باید به هر صورت که هست

عاشقی با صورت دیبا خوش است

ناخوشیها از دل بی ذوق ماست

[...]

نورعلیشاه

ای خوشا وقتیکه وقت ما خوش است

دور جام و گردش مینا خوش است

موسم عشق است و ایام نشاط

سیر گل با لاله و صحرا خوش است

زورق افکندیم در دریای می

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه