گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر چه سرو باغ را بالا خوش است

با قد رعنای تو ما را خوش است

زهر عشقت کام عیشم تلخ کرد

هست تلخ این چاشنی، اما خوش است

گر غمت غیری خورد، ناخوش شوم

خوردن غمها همین این جا خوش است

چون تو نایی، چیست این جور رقیب؟

خار می دانی که با خرما خوش است

بی تو من باری نیم خوش هیچ وقت

وقت تو خوش که تو را بی ما خوش است

شعله در دل یار در جان کسی زید

ناتوانی کش تب و حلوا خوش است

جان سنگین می کنم تا زنده ام

مردن فرهاد با خارا خوش است

گفت فردا زلف مشکینم نگر

امشبم بر بوی آن فردا خوش است

گفتیم ناخوش چرایی خسروا؟

چون کنم، چون شکل آن بالا خوش است