گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بار عشقت بر دلم باری خوش است

کار من عشق است و این کاری خوش است

جان دهم در پاش، ار چه بی وفاست

دل بدو بخشم که دلداری خوش است

بلبل شوریده را از عشق گل

در چمن با صحبت خاری خوش است

راستی را سرو در نشو و نماست

از قد یارم نموداری خوش است

هیچ بیماری نباشد خوش، ولی

چشم جادوی تو بیماری خوش است

تیر چشم او جهان در خون گرفت

لیک از دستت کمان داری خوش است

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

از تجلی ذوق اگر داری خوش است

این چنین ذوق ار به دست آری خوش است

ذوق یاران از تجلّی خوش بود

حال سرمستان به میخواری خوش است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه