گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بهاری این چنین خرم، مرا آواره دل جایی

من و کنج غم و هر کس به باغی و تماشایی

به سوی سرو پا در گل روان شد خلق و من آنم

که خواهم خاک گشتن زیر پای سر و بالایی

ز هجران خون همی گریم، نروید جز گیاه غم

چنین ابری معاذالله اگر بارد به صحرایی!

تو ای کم گوی از کویش، بکش پا، من همی گویم

که پیشش سر نهی از من، اگر پیش آیدت جایی

به کویت سنگ سارم، گر تو بنوازی به یک سنگم

بیا نظاره کن، باری جمال حال رسوایی

به خاری کز جفایت می خلد در سینه، خرسندم

اگر از نخل بالایت نمی ارزم به خرمایی

کباب خام سوزی را حریف چاشنی داند

که از سوز جگر وقتی چو من پخته ست سودایی

اگر زیر و زبر شد ذره، گو می شو، چه باب است این

که یاد آید گهی خورشید را از بی سرو پایی

تو، ای عاقل، که از خسرو سر و سامان همی جویی

رها کن، وه چه می جویی ز مجنونی و شیدایی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی

به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی

قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی

چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی

نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی

فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی

نشیب و توده و بالا همه خاموش و بی‌جنبش

چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی

زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده

[...]

سنایی

ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی

تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی

ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی

ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی

پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی

[...]

انوری

خرد را دوش می‌گفتم که ای اکسیر دانایی

همت بی‌مغز هشیاری همت بی‌دیده بینایی

چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد

که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی

کسی کاندر جهان بی‌هیچ استکمال از غیری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی

زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی

امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم

خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی

اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه