لعل است چنان با لب یا هست ز جان چیزی!
روییست ترا با مه یا خود به از آن چیزی!
بنشین که نمی خیزد یک سرو به بالایت
خود پیش تو کی خیزد از سرو روان چیزی؟
من جامه درم از تو، تو غم نخوری از من
آری نشود مه را از ضعف کتان چیزی
خنده زنی، ار خواهم قندی ز دهان تو
یعنی که ازین گفتن ناید به دهان چیزی
بوسی طلبم گویی لب می ندهد راهم
گر بوسه نخواهی داد، از بنده ستان چیزی
وصلم تو نمی خواهی زانم به زیان داری
از عشوه بکش ما را گر هست چنان چیزی
خوابم به فسونی بس ور جادوییت باید
اینک غزل خسرو برگیر و بخوان چیزی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.