بسیار باشد، ای جان، از همچو من غمینی
نازی که می کشم من از چون تو نازنینی
تا دست و پا نهادی در حسن کس ندیدم
پایی به دامن اندر، دستی در آستینی
گر در جهان بگردی از جور خود نیابی
بی آب دیده خاکی، بی خون دل زمینی
از شبروان کویت هر گوشه ای و آهی
وز هندوان چشمت هر غمزه در کمینی
شمشیری از خیالت، بر ما سری و جانی
زناری از دو زلفت، از ما دلی و دینی
پوشیده ام بر دل مشکین زره ز زلفت
کز گوشه های چشمت ترکی ست در کمینی
زنبور وار بستی در خون من میان را
زان لعل دلنوازم ناداده انگبینی
در شهر بند عشقت دانی که کس نداند
قدری چو من غریبی، جز همچو من غمینی
شبهاست بنده خسرو کز پا نمی نشیند
روزی نشیند آخر با چون تو همنشینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جدایی است. شاعر از درد و غم ناشی از عشق به محبوبی نازنین سخن میگوید که با زیبایی خود، دل او را تسخیر کرده است. او به معشوق خود اشاره میکند و میگوید که هیچکس در زیبایی و ناز او برابری نمیکند. شاعر احساس میکند که به خاطر این عشق، دچار رنج و عذاب شده و در جستجوی محبوبش، غریب و محزون است. او همچنین از عواطف شدیدش و تاثیری که معشوق بر زندگی او گذاشته، سخن میگوید و به انتظار لحظهای که بتواند در کنار او باشد، اشاره میکند. در کل، این شعر نشاندهنده هماهنگی عواطف عاشقانه و درد جدایی است.
هوش مصنوعی: ای جان، غم و اندوه زیادی در زندگیام وجود دارد، مخصوصاً از ناز و زیبایی تو که من به آن وابستهام.
هوش مصنوعی: هرگاه کسی در زیبایی و کمال قدمی بر میدارد، من تاکنون کسی را ندیدهام که پایش به دامن زیبایی رسیده باشد یا دستی در آستین آن داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر در جهان گردش کنی، از ظلم و ستم خود نمیتوانی رهایی پیدا کنی. بدون گریه و اشک، و بدون درد و رنج، هیچ جایی برای آرامش نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: از رهگذران کوی تو، هر کجا که بروم و آهی بزنم، و از نگاههای دلربای تو، هر حرکت و جلب توجهات مرا در تنگنا قرار میدهد.
هوش مصنوعی: تصور تو مانند شمشیری است که بر جان ما اثر میگذارد و دو زلف تو همچون گیاهی است که دل و ایمان ما را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: من بر دل سیاه خود زرهای از موهایت پوشیدهام، چرا که از گوشههای چشمانت، تیرهایی به سوی من در کمیناند.
هوش مصنوعی: مانند زنبورها در دل من گشتی و با این خون عشق، راه خود را گم کردی. از آن لعل زیبای دلنشین من، هنوز شهدی به تو ندادهام.
هوش مصنوعی: در این شهر عاشقانه، کسی از درد و اندو من خبر ندارد، جز این که مثل من غمگین باشد.
هوش مصنوعی: شبها بندهای از طرف خسرو هستم که هیچ وقت از پا نمینشینم. اما روزی بالاخره نشستهام، خصوصاً وقتی با تو همنشین شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفتاب شاهان شاهی و بی قرینی
پاک از همه بلائی چون گیتی آفرینی
با راستی رفیقی با مردمی قرینی
رایند جمله شاهان تو رای آفرینی
گر چه مه زمانی ورچه شه زمینی
[...]
با تو عتاب دارم جانا چرا چنینی
رنجور و ناتوانم نایی مرا ببینی
دیدی که سخت زردم پنداشتی که مردم
آخر چگونه میرد آنک تواش قرینی
یا سیدی و روحی حمت فلم تعدنی
[...]
آن روی چون بهارت رشک نگار چینی
جانم ز مهر رویت شد لحظه درد چینی
رضوان گرت ببیند آراسته بدینسان
در تو به تهمت افتد گوید که حور عینی
در باغ دلنوازی شمشاد تازه روئی
[...]
در غیرتم که با خود همراز و همنشینی
در آب عکس خود را زنهار تا نبینی
آیینه را نخواهم در صحبتت که زانجا
دانی که تا چه غایت زیبا و نازنینی
آنگه که دیده باشی رویی بدین ملاحت
[...]
ای طالب معانی در شاعری ز هر در
در حجره معاذی چون آیی و نشینی
از بس تواضع او را کوچک دل شناسی
لیکن برادر او مرد بزرگ بینی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.