آن چشم شوخ را بین هر غمزهای بلایی
وان لعل ناب بنگر هر خندهای جفایی
هر ابرویی ز رویت محراب بتپرستی
هر تار مو ز زلفت زنار پارسایی
گویند، چیست حالت آن دم که پیشت آید؟
چون باشد آنکه ناگه پش آیدش بلایی
این غم که هست دانم هر دو ز تو برین دل
می کش که ظالمی را خوش می کنی سزایی
گر غرقه بر نیاری، باری کم از فسوسی
ای آشنات هر دم در خون آشنایی
وصلت همین قدر بس کافتادمت چو در ره
از ره کنی به یک سو سنگی به پشت پایی
سودای زلف آن بت امشب بکشت ما را
آه، ای شب، سیه رو، پایانت نیست جایی
من خود ز محنت خود بودم به جان دگر سو
وه کز کجا فتادی بر جان مبتلایی
سلطان من توانی مهمان خسرو آیی
بیداری است امشب در خانه گدایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صورت بهشتی در صدره بهایی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی
تو سر و جویباری تو لاله بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی
شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی
[...]
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل
[...]
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
[...]
خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی
ما خود نمیشویمت در روی اگرنه آخر
سهلست اینکه گهگه رویی بما نمایی
بیخرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید
[...]
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.