گنجور

 
قطران تبریزی

ای آفتاب شاهان شاهی و بی قرینی

پاک از همه بلائی چون گیتی آفرینی

با راستی رفیقی با مردمی قرینی

رایند جمله شاهان تو رای آفرینی

گرچه مه زمانی ورچه شه زمینی

از همت بلندی بر چرخ هفتمینی

از بخردان خیاری وز راستان گزینی

از بهر این ز یزدان جز راستی نه بینی

هم نور تاج و تختی هم فر اسب و زینی

هم شاه بی خلافی هم میر راستینی

بر خاتم سخاوت ماننده نگینی

با زائران بصلحی با خواسته بکینی

 
 
 
مولانا

با تو عتاب دارم جانا چرا چنینی

رنجور و ناتوانم نایی مرا ببینی

دیدی که سخت زردم پنداشتی که مردم

آخر چگونه میرد آنک تواش قرینی

یا سیدی و روحی حمت فلم تعدنی

[...]

مجد همگر

آن روی چون بهارت رشک نگار چینی

جانم ز مهر رویت شد لحظه درد چینی

رضوان گرت ببیند آراسته بدینسان

در تو به تهمت افتد گوید که حور عینی

در باغ دلنوازی شمشاد تازه روئی

[...]

همام تبریزی

در غیرتم که با خود همراز و همنشینی

در آب عکس خود را زنهار تا نبینی

آیینه را نخواهم در صحبتت که زانجا

دانی که تا چه غایت زیبا و نازنینی

آنگه که دیده باشی رویی بدین ملاحت

[...]

امیرخسرو دهلوی

بسیار باشد، ای جان، از همچو من غمینی

نازی که می کشم من از چون تو نازنینی

تا دست و پا نهادی در حسن کس ندیدم

پایی به دامن اندر، دستی در آستینی

گر در جهان بگردی از جور خود نیابی

[...]

کمال خجندی

ای طالب معانی در شاعری ز هر در

در حجره معاذی چون آیی و نشینی

از بس تواضع او را کوچک دل شناسی

لیکن برادر او مرد بزرگ بینی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه