گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

پسرا و نازنینا، به کرشمه گاه گاهی

اگر اتفاقت افتد، به فتادگان نگاهی!

ز غمت کجا گریزم که جهان گرفت حسنت

ز تو هم به تست، یارا، اگرم بود پناهی

شرف هلاک مابین، به دو بوسه جان نو ده

که گر این امید باشد، بزییم چندگاهی

چو فغان کنم به کویت، ز علی اللهم چه رنجی؟

در شه تهی نباشد ز نفیر دادخواهی

نکنی تو راه کوته بر ما و هر زمانی

به فنا رهم نماید اجل و دراز راهی!

به امید با تو ما را چو نرفت پیش کاری

پس از این چو نامرادان من و گوشه ای و آهی

چه دراز بود امشب که خیال بر سر آمد

بدمید صبح، لیکن چو به سر رسید ماهی

به یکی ز همنشینان سخن تو دوش گفتم

که تو دیده ای فلان راچو به سر سیه کلاهی

به جواب گفت خسرو تو کجا رسی به وصفش

نظری ز دور می کن به جمال پادشاهی